قسمت دوازدهم:  واحدهای مشترک 



چند لحظه سکوت کرد ... 

- لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود ... بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم ... 


خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ...

- می دونم تو دختری نیستی که به گنگ ها نزدیک بشی ... از کمکت واقعا متشکرم ... امیدوارم اگه چیز بیشتری به نظرت رسید بازم بهمون کمک کنی ... و مطمئنم می دونی کجا پیدام کنی ... 


دست کردم توی جیبم و کارتم رو بهش دادم ... 

هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که برگشت سمت ما ...

- آقای ساندرز ... دبیر ریاضی مون ... کلاس ریاضی و شیمی من و کریس با هم بود ... یعنی من از روی برگه انتخاب واحد اون انتخاب کردم ... 

آقای ساندرز با بچه ها ارتباط خیلی خوبی داره ... علی الخصوص به کریس خیلی نزدیک بود ... 



زمانی که هم سن و سال اینها بودم ... محبوب ترین درسم، ریاضی و کامپیوتر بود ... کدنویسی هام حرف نداشت ... 

با شنیدن اسم دبیر ریاضی ... برای یک لحظه برگشتم به گذشته ... شاید درخشان ترین سال های عمرم ... 


لیست رو از دست اوبران گرفتم ... 

- فکر می کنم باید اسم مدیر رو توی لیست مظنونین اصلی قرار بدیم ... 


حرف هاش رو می شنیدم اما ذهنم جای دیگه بود ... 

- کجایی توماس؟ ... شنیدی چی گفتم؟ ...

- اسم ساندرز توی لیست نیست ... 


لیست رو از دستم گرفت ...

- یعنی ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانه بوده؟ ...


ناحودآگاه نگاهم توی حیاط چرخید ... 

- بعید می دونم ... وقتی یه دانش آموز خبر داشته ... قطعا اونها هم می دونستن ... اونم با این مراقبت شدید ...

- شاید به نظرشون موضوع خاصی نبوده که بخوان بهش توجه کنن ...


شاید ... شاید هم نه ... به هر حال اینم یه سوال دیگه بود... سوالی که می تونست هیچ ربطی به قتل نداشته باشه ... اما قطعا دنیل ساندرز، سوژه ای بود که باید باهاش حرف می زدیم ...