خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد

خاطراتی از شهید سید طاها ایمانی (۱)

بسم الله النور 


چند تا از خاطرات شهید سید طاها ایمانی را در اینجا قرار میدهم 

خاطراتی که از دوستان ایشان یا خانواده شان نقل شده و قبلا در کانال رمان هایشان گذاشته بودند


خاطره اول؛


دمی با سید 👇


1. دائم الصلوات بود. حتی وقتی تسبیح دستش نبود.


2. توصیه می کرد حتما هر روز صبح به نیت امام زمان "عج" آیت الکرسی بخونید. 


3. کوچیک و بزرگ یا غریبه و آشنا نمی شناخت. با هر کی چشم و تو چشم می شد اول اون بهش سلام می کرد. 


4. رفتارش خیلی عادی بود اما بیش از حد ضرورت با خانم ها هم کلام نمی شد و در نگاه بسیار عفت چشم داشت. 


5. ابایی نداشت از اینکه از کوچک تر از خودش چیزی رو یاد بگیره یا فرد کوچک تر بهش تذکر بده. اگه حرف صحیح بود قبول می کرد و از طرف مقابل تشکر 


6. همیشه چند دونه شکلات توی جیبش بود. می گفت: تبلیغ اخلاق فقط به کلام نیست. هر روز توی خیابون از کنار بچه های زیادی رد می شیم. 


7. هرگز کلام اهانت آمیزی نسبت به احدی از دهانش خارج نمی شد. حتی نسبت به دشمن عفت کلام داشت. 


8. زمانی که عصبانی می شد سکوت می کرد و تا زمانی که خشم بهش غلبه داشت هیچی نمی گفت. 


9. کوچک ترین عمل خیرش رو به قوی ترین شکل ممکن مخفی می کرد. می گفت: کار من در پیشگاه خدا بی ارزشه و می ترسم از روزی که شیطان اون رو جلوی چشمم نمانما کنه


10. تقریبا تمام پنجشنبه ها رو روزه می گرفت. تا جایی که به مرور این رفتارش بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 26

بسم الله النور


گوشی رو گرفت سمتم ... شارژش تموم شده بود ... باورم نمی شد چیزی رو که دیروز اونقدر دنبالش گشتیم به این راحتی پیدا شد  ... 


از آقای ساندرز جدا شدیم ... به محض ورود به آسانسور، یه لحظه ام مکث نکردم ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 25

بسم الله النور



مادر دنیل ساندرز توی بیمارستان بستری بود ... واسه همین نمی تونست برای صحبت با ما به اداره پلیس بیاد ... 

دنبالش می گشتیم که پرستار با دست به ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگینی داشت ... و مهمتر از همه ایستاده بود و داشت با دست چپش، برگه های ترخیص رو پر می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 24

بسم الله النور


دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ...

از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... 

- پزشکی قانونی بود ... خیلی وقته منتظره ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 23

بسم الله النور


صدای زنگ موبایلم بیدارش کرده بود ... اون خیابون خواب هم اومده بود من رو بیدار کنه ... شاید زودتر از شر صدای زنگ خلاص بشه ... 

هنوز سرم گیج بود که صدا قطع شد ... یکی از چشم هام بیشتر باز نمی شد ... دوباره زد روی شونه ام ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 22

بسم الله النور


چراغ رو هم روشن نکردم ... فضای خونه از نور بیرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوی پام رو ببینم ... کتم رو پرت کردم یه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوری روی تخت ولو شدم ... 

چقدر همه جا ساکت بود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 21

بسم الله النور


کتم رو برداشتم که برم خونه ... یکی از پشت سر صدام کرد ...

- مندیپ ... برو پیش رئیس ... کارت داره ... 


از در که رفتم داخل، اخم هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتیش به خشم تبدیل شد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 20

بسم الله النور


- فقط همین موارد باعث برداشت اولیه ات از علت قتل شده؟...


بدون اینکه سرم رو تکان بدم ... نگاهم رو چرخوندم سمتش...

- یادت رفته توی آکادمی، کی بالاترین امتیازها رو داشت؟ ... 

بچه ها اطلاعات گوشی مقتول رو در آوردن ... شماره تلفن... تماس های گرفته شده ... پیام ها ... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 19

بسم الله النور



- از بین اعضای گنگ هایی که شناسایی کردید ... کسی وارد حیطه فروش شده؟ ... یا ارتقای درجه گرفته باشه؟ ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

مردی در آینه قسمت 18

بسم الله النور


اوبران دیگه به زحمت می تونست جلوی خنده اش رو بگیره... این اوضاع هر بار من و کوین به هم می رسیدیم تکرار می شد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده