خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ماییم همان نسل جمارانی ها

بسم الله النور


مائیم همان نسل جمارانی ها
مائیم قسم خورده ی چمرانی ها
. دلباخته ی پیر خراسانی ها
با ارتش سردار سلیمانی ها
. کافیست که دنیا همه مبهوت شود
تا منطقه انباری باروت شود
. بگذار دوباره عشق تبعید شود
بگذار مذاکرات تمدید شود
. تحریم بزرگ غرب تشدید شود
پیمان امام عشق تجدید شود
. این نسل شکسته شاخ اهریمن ها
جانم به فدای احمدی روشن ها
. سرباز خمینی زمانیم همه
در صدر خبرهای جهانیم همه
. آماده برای گفتمانیم همه
با نرمش خویش قهرمانیم همه
. ما پیرو خط فکری "عمّاریم"
با غرب أشداء و علی الکفاریم .
در مکتب ما، شکست ناکامی نیست
جز عشق، وصیتی و پیغامی نیست
. شهرت طلبی، شبیه گمنامی نیست
در رأس، بجز نظام اسلامی نیست
. جز عترت و قرآن همه نا حق باشد
پاینده ولایتی که مطلق باشد.
لبیک یا خامنه ای
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

شعر کوتاهی درباره چادر

بسم الله النور

رو گرفتن های شیرینت دلم را آب کرد
روسری آمد رخ نیلوفری را قاب کرد

تازه میفهمم چرا مشکی ست رنگ چادرت
ماه را تاریکی شب اینقدر جذاب کرد
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

دو داستان کوتاه پند آموز

بسم الله النور


پسری بااخلاق ونیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود
پدردخترگفت:
توفقیری ودخترم طاقت رنج وسختی ندارد,پس من به تودخترنمیدهم
پسری پولدار,امابدکردار به خواستگاری همان دختر میرود
پدردخترباازدواج موافقت میکندودر مورد اخلاق پسرمیگوید:
انشاءالله خدا اوراهدایت میکند
دخترگفت:
پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
باخدایی که روزی میدهدفرق دارد؟


ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای
گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دوگوسفند بود
یکی را شب برایم ذبح کرد
ازطعم جگرش تعریف کردم
صبح فرداجگر گوسفند دوم را نیزبرایم
کباب کرد
گفتند:توچه کردی؟
گفت:
پانصدگوسفندبه اوهدیه دادم
گفتند پس توبخشنده تری
گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،امامن اندکی ازآنچه داشتم به اودادم
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه آینده

قواعد رزق در عالم طلبگی

بسم الله النور



نقل از خاطره ای از خانه خریدن امام خمینی و آرامشی که ایشان داشتند

من از خانه خریدن حضرت امام و آرامشی که حضرت امام داشت، خاطره ای نقل بکنم. حضرت امام رضوان ‏الله تعالی علیه این خانه ای که در چهار راه بیمارستان دارند، خانه ای است که در آن مستاجر بودند و با آقا ‏مصطفی در آن جا زندگی می کردند. آقا مصطفی هم ظاهرا متأهل بودند. یک بار کاروانیانی که می خواستند ‏بروند عتبات، آمدند پیش امام و گفتند که ما می خواهیم پولمان را پیش شما امانت بگذاریم. به بانک و دولت ‏و این ها اطمینان نداریم. امام می فرمایند که من امانت قبول نمی کنم. اصرار می کنند تا این که امام میفرمایند ‏من قرض می گیرم. البته قصه از این جا شروع نمی شود؛ بلکه یک هفته قبلش صاحبخانه حضرت امام می آید ‏به امام می گوید که می خواهیم خانه را بفروشیم؛ یا شما بخرید یا بلند بشوید. امام می فرماید چقدر فرصت ‏دارم؟ آن آقا می گوید یک هفته. خیلی سخت است که آدم در یک هفته خانه اش را جابه جا کند؛ ولی امام ‏می فرماید باشد؛ حالا تا جمعه بعد ببینم خدا چه می خواهد آن آقا گفته بوده مثلا دوزده هزار یا چهارده هزار ‏تومان پول این خانه می شود. شب جمعه بعدش این کاروانی ها می آیند و همان رقم را داشتند اما می فرمایند ‏که من قرض می گیرم از شما که تصرف بکنم در آن . فردا صاحب خانه می آید و امام پول را می گذارد جلوی ‏صاحب خانه و می فرمایند که این خانه مال ما تا، ببینم خدا چه می خواهد. امام درسش را ادامه می دهد و ‏مشغول کتاب و درس خودش می شود. هفته بعد، شب جمعه کاروانی ها بر می گردند. امام می فرمایند: شما بنا ‏بود چند ماهی سفرتان طول بکشد! نماینده شان می گوید: آقا! سفر از قصر شیرین به هم خورد و مجبور شدیم ‏برگردیم.اگر می شود آن پول را مرحمت کنید. امام می فرمایند که پول قرض است و برای قرض هم باید مهلت ‏بدهید؛ تا کی مهلت می دهید؟ می گویند یک هفت. امام می فرمایند باشد؛ ببینیم چه می شود، و به درسشان ‏ادامه می دهند. معلوم است که دل امام تکان نخورده. تا شب جمعه هفته بعد اتفاقی نمی افتد، اما صبح زود ‏برادر حضرت امام ـ یعنی آقاای پسندیده ـ نزد امام می آیند. امام به ایشان می فرمایند این جا چه کار می ‏کنید؟ شما که اراک بودید؟ آقای پسندیده هم مدام عذر خواهی می کنند و ببخشید می گویند که بدون ‏اطلاع شما اقدام کردیم… امام می پرسند حالا چه شده مگر؟ می گوید: املاک پدری را فروختیم و سهم شما را ‏آوردیم. حالا سهم امام چقدر می شود؟ دوازده هزار تومان. امام هم می فرمایند:خیلی ممنون؛ بگذارید این جا. ‏آن کاروانیان هم می آیند و آقا پول را به آن ها می دهد. امام هنوز از جایش تکان نخورده، صاحب یک خانه ‏بزرگ هم شده که الان شما هیچ کدامتان یک همچنین خانه ای نمی توانید پیدا بکنید که بخرید. ‏

مطلب به صورت کامل در ادامه ی مطلب و منبع آن

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه آینده

چه قدرسخته وقتی بغضی نبـــــاشه

بسم الله النور





گاهی بغض خفه ات میکند برای مسایل دنیایی

و دقیقا زمانی که باید بغض کنی و اشک های زیادی از دیدگانت بیاد بغضی نداری

و در این زمانه که میگی خدایا من چرا اینطوری شدم چرا اشکهام نمیاد

و هر کار میکنی که زمانیکه حاج آقا میگه "کافیه تصور کنی الان در کربلا چه خبره گریه ات میگیره"

میبینی نمی تونی تصور کنی

نمیتونی تجسم کنی تجسم که میکنی نمی فهمی هیچی رو متوجه نمیشی

فکر میکنی انقدر فکر میکنی تا بفهمی چرا.

چرا من دیشب تونستم برای امام حسینم برای حضرت ابوالفضل العباسم گریه کنم تونستم تصور کنم ولی الان نمیتونم

اونوقته که یهو یادت میفته ای دل غافل امروز اون کاری که شاید قبلا فکر نمیکردی اشتباه باشه(البته از نظر خودت!)

خیلی عمل بزرگ و بدیه ولی امشب فهمیدی نکنه همون بوده نکنه اون یکی بوده و تازه میفهمی بللللللللله

تو کجای کاری اینا جمع شده و باعث شده نتونی غم حضرت زینب عزیزت رو بفهمی


 امروز یک لحظه حس میکنی به امام حسینت نزدیک شدی میگی امامم امام مهربانم شما صدای منو میشنوید صدام بهتون میرسه من این پایینم خیلی پایین اگر صدامو میشنوید(این لحظه است که احساس میکنی بلللله که امامت خوب هم میشنوند)کمک کنید به هممون خواهش میکنم دستگیر هممون باشید کمکمون کنید اگر حتی یکم پامون لغزید داشتیم حتی یک کوچولو به گناه فکر میکردیم شما یاریمون کنید مگه ما به جز شما کسی رو داریم 

و

 اِ احساس میکنی گونه هات اشکیه

 داره روی صورتت بارون امیدواری و رحمت میریزه

اون لحظه است که از اعماق قلبت میگی

 یا حســـــــــــیــــــــــــــــنـــ

دوباره منو رو سیاه و شرمنده خودتون کردین:`(

موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

عاشورا و تو چه دانی که عاشورا چیست....

بسم الله النور


و زنی محو تماشا است ز بالای بلندی
الف قامت او دال و
همه هستی او در کف گودال
و
سپس آه که الشمر...
موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه آینده