بسم الله النور
توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم....
بسم الله النور
توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم....
بسم الله النور
از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند.....
...با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون ب اطراف میپاشید....
بسم الله النور
شب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن میکردم و دراز میکشیدم ....
رد شدن سوسک هارا میدیدم....
از دو طرف تخت ملافه اویزان بود و کسی من را نمیدید....
بسم الله النور
چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید....
نگاهش کردم .....
بسم الله النور
رسیدگی ب درس بچه ها کار خودم بود....
ایوب زیاد توی خانه نبود...
اگر هم بود خیلی سختگیری میکرد....
شعار امسال: اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل
متن پیام رهبر سال 95