خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد

۱۸ مطلب با موضوع «داستان نسل سوخته» ثبت شده است

نسل سوخته بیست قسمت آخر 151_171

بسم الله النور

صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ...

اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم ...

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 131_150

بسم الله النور

چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم ... و ترس وجودم رو پر می کرد ... 

ـ به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند ... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته بیست قسمت بعد 111_130

بسم الله النور

دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ... 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 96_110

بسم الله النور

دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ... 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 86_95

بسم الله النور

با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... ا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 71_85

بسم الله النور

با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ...

ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 61_70

بسم الله النور


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 56_60

بسم الله النور

بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ... 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 51_55

بسم الله النور

با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 46_50

بسم الله النور


چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده