رو گرفتن های شیرینت دلم را آب کرد
روسری آمد رخ نیلوفری را قاب کرد
تازه میفهمم چرا مشکی ست رنگ چادرت
ماه را تاریکی شب اینقدر جذاب کرد
بسم الله النور
نقل از خاطره ای از خانه خریدن امام خمینی و آرامشی که ایشان داشتند
من از خانه خریدن حضرت امام و آرامشی که حضرت امام داشت، خاطره ای نقل بکنم. حضرت امام رضوان الله تعالی علیه این خانه ای که در چهار راه بیمارستان دارند، خانه ای است که در آن مستاجر بودند و با آقا مصطفی در آن جا زندگی می کردند. آقا مصطفی هم ظاهرا متأهل بودند. یک بار کاروانیانی که می خواستند بروند عتبات، آمدند پیش امام و گفتند که ما می خواهیم پولمان را پیش شما امانت بگذاریم. به بانک و دولت و این ها اطمینان نداریم. امام می فرمایند که من امانت قبول نمی کنم. اصرار می کنند تا این که امام میفرمایند من قرض می گیرم. البته قصه از این جا شروع نمی شود؛ بلکه یک هفته قبلش صاحبخانه حضرت امام می آید به امام می گوید که می خواهیم خانه را بفروشیم؛ یا شما بخرید یا بلند بشوید. امام می فرماید چقدر فرصت دارم؟ آن آقا می گوید یک هفته. خیلی سخت است که آدم در یک هفته خانه اش را جابه جا کند؛ ولی امام می فرماید باشد؛ حالا تا جمعه بعد ببینم خدا چه می خواهد آن آقا گفته بوده مثلا دوزده هزار یا چهارده هزار تومان پول این خانه می شود. شب جمعه بعدش این کاروانی ها می آیند و همان رقم را داشتند اما می فرمایند که من قرض می گیرم از شما که تصرف بکنم در آن . فردا صاحب خانه می آید و امام پول را می گذارد جلوی صاحب خانه و می فرمایند که این خانه مال ما تا، ببینم خدا چه می خواهد. امام درسش را ادامه می دهد و مشغول کتاب و درس خودش می شود. هفته بعد، شب جمعه کاروانی ها بر می گردند. امام می فرمایند: شما بنا بود چند ماهی سفرتان طول بکشد! نماینده شان می گوید: آقا! سفر از قصر شیرین به هم خورد و مجبور شدیم برگردیم.اگر می شود آن پول را مرحمت کنید. امام می فرمایند که پول قرض است و برای قرض هم باید مهلت بدهید؛ تا کی مهلت می دهید؟ می گویند یک هفت. امام می فرمایند باشد؛ ببینیم چه می شود، و به درسشان ادامه می دهند. معلوم است که دل امام تکان نخورده. تا شب جمعه هفته بعد اتفاقی نمی افتد، اما صبح زود برادر حضرت امام ـ یعنی آقاای پسندیده ـ نزد امام می آیند. امام به ایشان می فرمایند این جا چه کار می کنید؟ شما که اراک بودید؟ آقای پسندیده هم مدام عذر خواهی می کنند و ببخشید می گویند که بدون اطلاع شما اقدام کردیم… امام می پرسند حالا چه شده مگر؟ می گوید: املاک پدری را فروختیم و سهم شما را آوردیم. حالا سهم امام چقدر می شود؟ دوازده هزار تومان. امام هم می فرمایند:خیلی ممنون؛ بگذارید این جا. آن کاروانیان هم می آیند و آقا پول را به آن ها می دهد. امام هنوز از جایش تکان نخورده، صاحب یک خانه بزرگ هم شده که الان شما هیچ کدامتان یک همچنین خانه ای نمی توانید پیدا بکنید که بخرید.
مطلب به صورت کامل در ادامه ی مطلب و منبع آن
بسم الله النور
گاهی بغض خفه ات میکند برای مسایل دنیایی
و دقیقا زمانی که باید بغض کنی و اشک های زیادی از دیدگانت بیاد بغضی نداری
و در این زمانه که میگی خدایا من چرا اینطوری شدم چرا اشکهام نمیاد
و هر کار میکنی که زمانیکه حاج آقا میگه "کافیه تصور کنی الان در کربلا چه خبره گریه ات میگیره"
میبینی نمی تونی تصور کنی
نمیتونی تجسم کنی تجسم که میکنی نمی فهمی هیچی رو متوجه نمیشی
فکر میکنی انقدر فکر میکنی تا بفهمی چرا.
چرا من دیشب تونستم برای امام حسینم برای حضرت ابوالفضل العباسم گریه کنم تونستم تصور کنم ولی الان نمیتونم
اونوقته که یهو یادت میفته ای دل غافل امروز اون کاری که شاید قبلا فکر نمیکردی اشتباه باشه(البته از نظر خودت!)
خیلی عمل بزرگ و بدیه ولی امشب فهمیدی نکنه همون بوده نکنه اون یکی بوده و تازه میفهمی بللللللللله
تو کجای کاری اینا جمع شده و باعث شده نتونی غم حضرت زینب عزیزت رو بفهمی
امروز یک لحظه حس میکنی به امام حسینت نزدیک شدی میگی امامم امام مهربانم شما صدای منو میشنوید صدام بهتون میرسه من این پایینم خیلی پایین اگر صدامو میشنوید(این لحظه است که احساس میکنی بلللله که امامت خوب هم میشنوند)کمک کنید به هممون خواهش میکنم دستگیر هممون باشید کمکمون کنید اگر حتی یکم پامون لغزید داشتیم حتی یک کوچولو به گناه فکر میکردیم شما یاریمون کنید مگه ما به جز شما کسی رو داریم
و
اِ احساس میکنی گونه هات اشکیه
داره روی صورتت بارون امیدواری و رحمت میریزه
اون لحظه است که از اعماق قلبت میگی
یا حســـــــــــیــــــــــــــــنـــ
دوباره منو رو سیاه و شرمنده خودتون کردین:`(
بسم الله النور
امسال محرم را بیشتر میفهمم
مظلومیت اماممان را
مادر آمده و میگوید وقتی میخواهی بقیع بروی
سلامی به امامان عزیز تر از جانت بدهی
میآیند و تذکری میدهند که نایست حاجی
حتی دو ایرانی نمیتوانند کنار هم در آنجا بایستند انگار از ایستادن ایرانی ها کنار هم وحشت دارند..
نمیگذارند روحانی کاروان از بقیع از امامانمان بگوید و جلوی او را میگیرند که مبادا..
آن وقت میبینی و با تمام وجود حس میکنی امامان عزیزتر از جانت
امامان مهربانت چه قدر مظلومند...
آه خدای من چقدر مظلومانه زندگی کردید و چقدر پس از شهادت مظلومید
خداوند لعنت کند سگ های وهابی که سگ هم از آنها بهتر است
آل سعود وهابی کثیف را که از حیوان هم پست ترند
که ببینید امامانمان که نور چشم ما هستند به دستان چه بی لیاقت هایی افتاده اند
بسم الله النور
بار ها این را گفته است
خداوند عزیز و مهربانم فرزندی از فرزندان فاطمةالزهرا را نصیبم گردان
و سرباز و یار و یاوری از سربازان و یاوران حضرت صاحب الزمان
و فرزندانی بسیار و صالح از تبار سادات
و در قنوت نماز ها میگوید:
ربَّنا آتِنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة و قِنا عذاب النارِ[1]
و
اللّهُم اٌرْزُقنی زَوجاً صالِحاً مِن ذُرِّیَّةِ الفاطِمةَالزَّهرا وَ مِن اَنْصارِ الصاحِب الزَّمان
و در اول و آخر آن صلواتی بر رسول خدا و آل ایشان
_________________________________
[1]:امامان معصوم برای اصل ازدواج فرمودند که در قنوت نماز هایتان این آیه را بخوانید چرا که مقصود از حسنه در دنیا همسر خوب و با ایمان است(منبع: کتاب گلبرگ زندگی ص ١٠٧)
بسم الله النور
تو تاکسی نشسته بودم راننده موج رادیوش روی رادیو قرآن بود
قران زیبایی هم پخش میکرد..
جلوتر ایستاد تا یک مسافر دیگر سوار کند
مسافر سوار شد بعد از چند لحظه با اشاره به پخش قرآن با لحن خاصی به آقای راننده گفت :
\"ببخشید کسی مرده!؟\"
راننده گفت : بله؛ خبر نداری!؟
با تعجب پرسید : کی!؟
راننده با لبخند خاصی گفت :
دل من و تو !
بسم الله النور
تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند. آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند. یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود. وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید. وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود. سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود. تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال خیلی خوب است.
بسم الله النور
یک روز صبح زود ساعتای هفت ماشین رو در خیابان پارک کردیم متوجه یک آقا شدم که میخواست روزش را شروع کند <<بسم الله الرحمن الرحیم>> گفت و من آن یک لحظه یک حس خوبی پیدا کردم یک انرژی مثبت گرفتم و هم برای آن آقا دعا کردم و هم احساس کردم چقدر خوب که در این زمانه کسی هست که روزش با بسم الله شروع کرد و من آن را شنیدم
یک روز دیگر میخواستم از خیابان رد شوم خانمی تقریبا نه با حجابی خوب در ماشین بود نزدیک من که رسید لبخند قشنگی زد و با دستش نشان داد که من رد شوم
و دوباره یک احساس زیبا و انرژی مثبتی گرفتم(شاید اگر کس دیگه ای میبود از یه چیزدیگه احساس خوبی میداشت)
و هنوز بعد از مدت های مدید این مطلب و این دو عمل کوچک اما بزرگ در ذهن من مانده
گاهی فقط یک کار خیلی کوچک حتی حالت های چهره در مواقع مختلف چقدر میتواند برای شخصی اثر گذار باشد
یک زمان یک نفر خیلی ناراحت است یا خیلی عصبانی یا خسته است
شاید یک لبخند کوچک از چهره ی کسی حتی شده برای یک لحظه(خانم به خانم آقا هم به آقا!!!) او را سرشار از انرژی کند
_____________________
چقدر امروز بادیدن دخترای کوچولوی دبستانی به وجد اومدم