بسم الله النور
یکی از علمای بزرگ کنار باغچه نشسته بودند و مطالعه میکردند
بعد از ساعتی به طبقه ی دوم منزل رفتند آنجا دیدند مورچه ای روی قبای ایشان است دامن قبا را نگه داشته پایین آمدند و مورچه را کنار باغچه رها کردند. و گفتند ترسیدم اگر در طبقه ی بالا رهایش کنم لانه اش را گم کند
یکی از دوستانـ میگفتـ فکر مىـکردم به مراحلی از خودسازی رسیده ام اما امتحانی پیش آمد که که از خود خجالت کشیدم . در حال مسافرت بودم که چمدانی از بالای اتوبوس افتاد به تصور اینکه چمدان من است فریاد زدم آقای راننده چمدان! چمدان! بعد که فهمیدم چمدان مال دیگری است آرام شدم و گفتم الحمدلله که مال ما نبود
__________________________
لطفا برای شادی روح همه ی اموات صلواتی بفرستید