خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد

۲۲۸ مطلب توسط «طلبه آینده» ثبت شده است

در میان مردم باش ولی با آن ها نباش

بسم الله النور


روزی بهلول وارد خرابه ای شد کنار خرابه مدفوع بود بهلول قدری با مدفوع و نجاسات حرف زد بعد عبایش را روی آنها کشید و بیرون آمد

از او پرسیدند چه کردی گفت به مدفوع ها گفتم یک سوال میکنم اگر خوب جواب دادید عبایم را به شما میدهم آن ها هم خوب جواب دادند و من هم عبایم را به آن ها جایزه دادم پرسیدند چه سوالی کردی؟ گفت از آنها پرسیدم شما غذا ها و میوه های خوشمزه ای بودید خوش طعم بودید چه شد به این وضع و به این بدبویی و تعفن افتادید؟ آنها هم گفتند مدتی با انسان نشستیم , این نتیجه ی همنشینی با آن ها است.

حضرت امام حسن عسکری علییه السلام فرمودند: مَنْ أنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ... 

هرکس با خداوند انس بگیرد از مردم وحشت می‌کند البته معنایش این نیست که همه چیز را رها کن و برو یک گوشه و دیگر به احدی کار نداشته باشی بلکه در میان مردم باش ولی با آن ها نباش در هر حالی که هستی چه سخن گفتن خوابیدن و غیر آن متوجه باش که در محضر خدا هم هستی دل خودت را از میان مردم بردار و به صاحبش بده و غیر را از دلت خارج کن


آداب الطلاب

***************

یک جمله ای: اگر به دنبال یک نفری هستید که زندگی شما را تغییر دهد... نگاهی به آینه بیاندازید

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
طلبه آینده

از حجت الاسلام و المسلمین آقای قرائتی

بسم الله النور


بعد از انقلاب در روزگار ترور و ناامنی در یک روز راهپیمایی با ماشین به راهپیمایی رفتیم در راه دیدم مردم نگاه میکنند یکی گفت این آخوندها ما را به راهپیمایی دعوت میکنند اما خودشان از ماشین پیاده نمیشوند

ماشین را پارک کردیم و پیاده با مردم همراه شدیم شخصی گفت آقای قرائتی غیبت شما را کرده گفتم این قرائتی هم حقه بازه پیاده راه میرود تا بگوید من آدم خوبی هستم


یکی از محترمین تهران که به زیارت حضرت آیت الله حائری موسس حوزه علمیه ی قم رفته بود , صورتش را تراشیده بود وقتی خدمت اقا رسید آقا پس از آنکه صورتش را بوسید فرمود اگر به من علاقه دارید از این به بعد جای بوسه ی مرا نتراشید! آن مرد قبول کرد و گفت چشم آقا


من بار ها گفته ام که مبلّغ باید به لسان قوم و زبان مردم سخن بگوید شهید مطهری می‌فرمود یک خارجی آمده بود ایران و در بازگشت از او پرسیدند در ایران چه خبر؟ گفته بود مردم ایران وقتی به هم میرسند میگویند آیا بینی شما کلفت است؟ این خارجی چون لسان قوم نمیداند دماغ شما چاق است را بینی شما کلفت است معنا میکند , غافل از آن که نه دماغ به معنای بینی و نه چاقی به معنای کلفتی است دماغ به معنای مغز و چاق به معنای آمادگی و سلامت است مثلا قلیون را چاقـ کن یا فلانی کار چاق کن است , یعنی آنها را آماده میکند


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

سنت های اسلامی فراموش نشود

بسم الله النور

حجت الاسلام و المسلمین قدس یکی از شاگردان آیت الله بهجت میگوید : آقا همیشه سفارش میکردند برای احیای شریعت نگذارید سنت ها فراموش شود و عرفیات یا بدعت ها جای آن را بگیرد 

روزی فرمودند: مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی(از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف که استاد اخلاق آقا نیز بودند) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمیٰ خویی به افطار دعوت بودند وقتی غذا آماده میشود و همگی سر سفره می‌نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می‌فرماید نمک در سر سفره نیست و اقدام به تناول نمیکنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده(و ظاهرا از خانه ای دیگر غذا می آوردند) به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمیکند و دیگران حتی آیت الله خویی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمیکنند و طول میکشد تا نمک را بیاورند. 

بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن آیت الله خویی خطاب به ایشان می‌فرماید حضرت آقا اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقیّد هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی‌خورید, پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید با خودم نمک داشتم ولی میخواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

از آیت الله بهجت و حاج آقای قرائتی

بسم الله النور


حدیثی را نزد دکتر چشم پزشک خواندم که غروب آفتاب مطالعه نکنید که برای چشم ضرر دارد ایشان گفت اتفاقا از نظر طب نیز این مطلب ثابت شده است که در سیستم بینایی چشم دو نوع سلول داریم سلول های مخروطی و سلول های استوانه ای که روز و شب شیفت عوض میکنند سلول هایی که غروب آفتاب می آیند سلول های سست و تنبل هستند لذا مطالعه در آن زمان به بینایی چشم ضرر میزند


روزی داخل اتاق نشسته بودم به گونه ای که صدای دم در حیاط را می شنیدم , بچه ی همسایه دم در بازی میکرد فقیری آمد و به او گفت برو از خانه تان چیزی برایم بیاور. بچه رو به فقیر کرد و گفت خب برو از مامانت بگیر فقیر جواب داد من مامان ندارم تو برو از مامانت بگیر و بیاور.

من از گفتگوی بچه با فقیر یک نکته دستم آمد , باخود گفتم این بچه آنقدر به مامانش اطمینان دارد که  فکر میکند هر چه بخواهد میتواند از او بگیرد اگر ما به همین اندازه به خداوند اطمینان داشتیم و تمام خواسته های خود را از او درخواست میکردیم هیچ مشکلی نداشتیم و همه کارهایمان درست میشد 

مجموعه ی ورام ج ٢ ص ١٠٤

امام علی علیه السلام: 

رُبَّما سألتَ الشَّیءَ فلا تُؤْتاهُ و اُوتیتَ خیرا منه عاجلاً أو آجِلاً ، أو صُرِفَ عنکَ لِما هُوَ خیرٌ لکَ ، فَلَرُبَّ أمرٍ قد طَلِبتَهُ فیهِ هلاکُ دینِکَ لو اُوتیتَهُ ، فلتَکُنْ مسألتُکَ فیما یَبقَى لَکَ جَمالُهُ و یُنفى عنکَ وَبالُهُ .

امیرالمومنین علیه السلام:
امام على علیه السلام : گاه چیزى را [از خدا ]مى خواهى اما به تو داده نمى شود، و دیر یا زود بهتر از آن به تو داده مى شود ، یا به خاطر آنچه خیر و مصلحت تو در آن است، از برآورده شدن خواسته ات دریغ مى شود ؛ زیرا بسا خواسته اى که اگر بر آورده شود به نابودى دین تو مى انجامد . پس ، چیزى بخواه که زیبایى و نیکى اش برایت مى ماند و پیامد سوئى ندارد .

نهج البلاغة : الکتاب ٣١ 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

از حجت الاسلام و المسلمین آقای قرائتی

بسم الله النور


یکی از علمای بزرگ کنار باغچه نشسته بودند و مطالعه میکردند

بعد از ساعتی به طبقه ی دوم منزل رفتند آنجا دیدند مورچه ای روی قبای ایشان است دامن قبا را نگه داشته پایین آمدند و مورچه را کنار باغچه رها کردند. و گفتند ترسیدم اگر در طبقه ی بالا رهایش کنم لانه اش را گم کند 


یکی از دوستانـ میگفتـ فکر مىـکردم به مراحلی از خودسازی رسیده ام اما امتحانی پیش آمد که که از خود خجالت کشیدم . در حال مسافرت بودم که چمدانی از بالای اتوبوس افتاد به تصور اینکه چمدان من است فریاد زدم آقای راننده چمدان! چمدان! بعد که فهمیدم چمدان مال دیگری است آرام شدم و گفتم الحمدلله که مال ما نبود

__________________________

لطفا برای شادی روح همه ی اموات صلواتی بفرستید

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

اندکی درباره ی شخصیت داستان نسل سوخته

درباره ی این داستان نسل سوخته باید بگم

شخصیت اصلی داستان بیست و هشت ساله هستند

و در حال حاضر در سوریه به دفاع از حرم کریمه اهل بیت حضرت زینب سلام الله علیها میپردازند


_______________________________

هنوز نویسنده داستان زندگی جدیدی ننوشتند 

هر وقت داستان بعدی نوشته شد براتون میذارم


موافقین ۳ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته بیست قسمت آخر 151_171

بسم الله النور

صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ...

اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم ...

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 131_150

بسم الله النور

چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم ... و ترس وجودم رو پر می کرد ... 

ـ به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند ... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته بیست قسمت بعد 111_130

بسم الله النور

دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ... 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

نسل سوخته قسمت های 96_110

بسم الله النور

دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ... 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده