بسم الله النور





گاهی بغض خفه ات میکند برای مسایل دنیایی

و دقیقا زمانی که باید بغض کنی و اشک های زیادی از دیدگانت بیاد بغضی نداری

و در این زمانه که میگی خدایا من چرا اینطوری شدم چرا اشکهام نمیاد

و هر کار میکنی که زمانیکه حاج آقا میگه "کافیه تصور کنی الان در کربلا چه خبره گریه ات میگیره"

میبینی نمی تونی تصور کنی

نمیتونی تجسم کنی تجسم که میکنی نمی فهمی هیچی رو متوجه نمیشی

فکر میکنی انقدر فکر میکنی تا بفهمی چرا.

چرا من دیشب تونستم برای امام حسینم برای حضرت ابوالفضل العباسم گریه کنم تونستم تصور کنم ولی الان نمیتونم

اونوقته که یهو یادت میفته ای دل غافل امروز اون کاری که شاید قبلا فکر نمیکردی اشتباه باشه(البته از نظر خودت!)

خیلی عمل بزرگ و بدیه ولی امشب فهمیدی نکنه همون بوده نکنه اون یکی بوده و تازه میفهمی بللللللللله

تو کجای کاری اینا جمع شده و باعث شده نتونی غم حضرت زینب عزیزت رو بفهمی


 امروز یک لحظه حس میکنی به امام حسینت نزدیک شدی میگی امامم امام مهربانم شما صدای منو میشنوید صدام بهتون میرسه من این پایینم خیلی پایین اگر صدامو میشنوید(این لحظه است که احساس میکنی بلللله که امامت خوب هم میشنوند)کمک کنید به هممون خواهش میکنم دستگیر هممون باشید کمکمون کنید اگر حتی یکم پامون لغزید داشتیم حتی یک کوچولو به گناه فکر میکردیم شما یاریمون کنید مگه ما به جز شما کسی رو داریم 

و

 اِ احساس میکنی گونه هات اشکیه

 داره روی صورتت بارون امیدواری و رحمت میریزه

اون لحظه است که از اعماق قلبت میگی

 یا حســـــــــــیــــــــــــــــنـــ

دوباره منو رو سیاه و شرمنده خودتون کردین:`(