خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد

حدیث کسا به شکل شعر

بسم الله النور 




روایت شد از حضرت فاطمه

حدیث شریفی برای همه


که روزی حبیب خدا مصطفی

ابوالقاسم احمد رسول خدا


محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) شهنشاه دنیا و دین

که ما را پدر باشد آن مه جبین


قدم رنجه فرمود در خانه ام

منور از او گشت کاشانه ام


بفرمود یا فاطمه بر تو باد

سلام از من ای دخت نیکو نهاد


بدو عرض کردم که ای نامور

ز من برتو بادا سلام ای پدر


سپس گفت آن شاه خوبان به من

که ضعفی شده عارضم در بدن


بگفتم پدرجان ز ضعف شما

نباشد پناهم به غیر خدا


مرا گفت ای دختر بردبار

کسای یمانی ما را بیار


بپوشان مرا در کسای یمن

بپوشانم او را سراسر بدن


چو کردم به رخسار خوبش نگاه

رخش می درخشید مانند ماه


درخشیدنی چون مه چارده

بر آن ماه هرلحظه کردم نگه


چو پوشاندمش جامه را بر بدن

پس از ساعتی از در آمد حسن(علیه السلام)


چو فرزند دلبندم از در رسید

سلامی بداد و جوابی شنید


بگفتا که ای مادر مهربان

رسد بوی خوش بر مشام آنچنان


که گویی بود بوی جدم رسول

به پاسخ چنین گفت با وی بتول


که ای نور چشمان مادر، حسن

بهین میوه ی نورس قلب من


بلی، جد تو رفته زیر کسا

به زیر کسا خفته آن پارسا


حسن رفت نزدیک جدِّ گرام

چنین گفت بعد از ادای سلام


که ای جد من ای رسول خدا

دهی اِذنم آیم به زیر کسا؟


جوابش چنین داد خیرالبشر

تو را باد از من سلام ای پسر


تویی وارث و صاحب حوض من

مجازی که داخل شوی ای حسن


به زیر عبا رفت آن نور عین

پس از ساعتی از در آمد حسین(علیه السلام)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

خاطرات من ٦

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
طلبه آینده

بستنی شکلاتی چند است

بسم الله النور


پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت.پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

رهبرم

رهبرم اخم کند...
قایقی خواهم ساخت...
خواهم انداخت به دریای دل اربابم...
قایق از خشم پر است...
ودل از نفرت تکفیری ها...
قصه ی فهمیده...
باز تکرار کنم؟؟؟
نه دگر این باردعوا...
به سر سربند نیست...
همه سربندها...
نام یافاطمه است...
نشود تکرار باز عاشورا...
خیمه ها اینبار جایش امن است...
علم عباس هم...
دست نیکوی گل سرسبد فاطمه است...
رهبرم خامنه ایست...
رهبرم سید و اولاد علی است...
رهبرم اخم کند...
به خدا مادرتان داغ شما می بیند...
حاج همت رفته....
کاظمی دیگر نیست...
پدرموشک ایران هم رفت...
لیک از عالم غیب...
باز با ما هستند . ..
حاج قاسم هم هست...
که سلیمانی کرد همه دنیا را فتح...
همه ی ما هستیم ...
کور خواندید اگر...
باز هم فکر کنید...
که علی تنهاست...
نامه های بیعت با مسلم...
همه اش ایرانیست...
همه با خون خود امضا کردیم...
خاک پای پسر زهراییم...
باز دنیا انگار...
تشنه ی خون شده است...
هوس رویش لاله کرده...
دور تا دور ضریح عباس...
خون شیعه ز گرفتاری تن خسته شده...
وقت آنست که آزاد شود از رگ ها...
رهبرم اخم نکن...
به خدا اذن دهی...
شیعه با خون خودش میشوید...
همه ی لشکر کفر...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
طلبه آینده

فقط میتوانی یک آرزو کنی

مردی نزد همسرش آمد و گفت:
نمیدانم امروز چه کآر خوبی انجام دادم که یک فرشته نزدم آمد و گفت که یک آرزو کن تا من فردا برآورده اش کنم!
همسرش به او گفت ما که 16 سال است که بچه ای نداریم آرزو کن که بچه دار شویم
مرد رفت پیش مادرش و ماجرا را ب برای او تعریف کرد
مادرش گفت : من سال هاست که نابینا هستم آرزو کن پس آرزو کن که چشمان من شفا یابد
مرد از پیش.مادرش به نزد پدرش رفت.پدرش به او گفت: من خیلی بدهکارم و قرض زیاد دارم از اون فرشته تقاضای پول زیادی کن
مرد هر چه فکر کرد که هوای کدامشان را داشته باشد
تا اینکه فردا راه چاره را یافت و با خوشحالی پیش فرشته رفت و گفت:آرزو دارم که مادرم بچه ام را در گهواره ای از طلا ببیند!
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

غزلی از امام سید علی خامنه ای

خدا کند که کسی حالش چو ما نشود. ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار. به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
به حق رخت غلامی خدا کند که کسی. چو ما ز سفره ارباب خود جدا نشود
جواب ناله ی ما را نمیدهد دلبر. خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
به خانه ی دل ما پا نمی نهد دلبر. خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود
شنیده ام که از این عبد یار خسته شده. خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم و مارا طبیب لازم نیست. خدا کند که مریضی ما دوا نشود
کبوتر دل من جلد بام خانه ی توست. خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

روایت کوتاهی از زندگی امام

بسم الله النور


کسی را نپسندیده بود الا دختر آقای ثقفی که او هم رضایت نمیداد با صحبت های زیاد و چند بار خواب دیدن بالاخره راضی شد با آقا روح الله ازدواج کند عقد را در حرم حضرت عبد العظیم حسنی (علیه السلام) خواندند ماه مبارک رمضان هم یک عروسی ساده گرفتند همون اول به خانم گفتند
"هر کاری میخواهی بکن فقط
گناه نکن"



منبع:موسسه ی شیفتگان صبح آدینه
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
طلبه آینده

با چشم بد به دیگران نگاه نکنیم

بسم الله النور

به مردم به نظر بی اعتنایی نگاه نکنید شاید یک روز همین شخص خوب بشود "از اولیا بشود"
به هیچ کس به نظر بد نگاه نکنید انسان باید به خودش بدبین باشد و به دیگران خوشبین باشد
ما نوعا به خودمان خوشبین هستیم و خودمان را خوب میدانیم و دیگران را بد می دانیم

آیت الله مجتهدی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده

خاطرات من ٥

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
طلبه آینده

سلام بر بانوی مهربانی ها حضرت فاطمةالمعصومه

بسم الله النور


مرغ دلم راهی قم میشود      در حرم امن تو گم میشود

عمه سادات سلام علیک        روح عبادات سلام علیک

کوثر نوری به کویر قمی                آب حیات دل این مردمی 

عمه سادات بگو کیستی          فاطمه یا زینب ثانیستی

از سفر کرب و بلا آمدی       یا که به دنبال رضا آمدی

 من چه کنم شعله ی داغ تو را   درد و غم شاه چراغ تو را

کاش شبی مست حضورم کنی    با خبر از وقت ظهورم کنی

ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
بر همه شیعیان و محبان مبارک
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
طلبه آینده